جدول جو
جدول جو

معنی باطل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

باطل کردن
(مَ ظَرْ رَ)
ابطال. (ترجمان القرآن). الغاء. (تاج المصادر بیهقی). از میان بردن. مضمحل کردن. محو کردن. تباه کردن:
و لیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل.
منوچهری.
باطل کند شبهای او تابنده روز انورش
ناچیزگردد پیر و زرد آن نوبهار اخضرش.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 218).
اندر داروهایی که موی را باطل کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر باطل کردن جعدی موی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر سوزان و تیز بودی موی را (موی مژه را) بریزانیدی و باطل کردی و ممکن نگشتی که اندر وی موی رستی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
و بر بدیهه بر سر شراب دو سه درج بنوشتم و بعد باطل کردم. (مجمل التواریخ و القصص). تگرگی بارید چنانکه غله ها را باطل کرد. (جهانگشای جوینی).
طوطئی را بهوای شکری دل خوش بود
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
باطل کردن
ستردن بیهوده ساختن بی معنی کردن، ناراست جلوه دادن ابطال
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باطل کردن
ابطال کردن، فسخ کردن، لغو کردن، ملغا ساختن، بی معنی کردن، بیهوده گردانیدن، مهمل گذاشتن، ناحق جلوه دادن، ناراست قلمداد کردن، ضایع گردانیدن، خط زدن، قلم زدن، ازاعتبار انداختن، نامعتبر اعلام کردن، تبطیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باطل کردن
يبطل
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
باطل کردن
Annul, Invalidate, Quash, Revoke
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
باطل کردن
annuler, invalider, révoquer
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
باطل کردن
無効にする , 取り消す
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
باطل کردن
anular, invalidar, revogar
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
باطل کردن
аннулировать , аннулировать , отменить
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به روسی
باطل کردن
ยกเลิก , ทำให้ไม่มีผล , ยกเลิก , เพิกถอน
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
باطل کردن
membatalkan
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
باطل کردن
annullieren, ungültig machen, aufheben, widerrufen
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
باطل کردن
скасовувати , анулювати , скасувати
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
باطل کردن
unieważnić, unieważniać
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
باطل کردن
废除 , 使无效 , 撤销
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به چینی
باطل کردن
annullare, revocare
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
باطل کردن
לבטל
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به عبری
باطل کردن
निरस्त करना , अमान्य करना , रद्द करना , रद्द करना
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به هندی
باطل کردن
anular, invalidar, revocar
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
باطل کردن
annuleren, ongeldig maken, vernietigen, intrekken
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
باطل کردن
منسوخ کرنا , باطل کرنا , کالعدم کرنا
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به اردو
باطل کردن
বাতিল করা , বাতিল করা , বাতিল করা
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
باطل کردن
kufuta, kubatilisha
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
باطل کردن
iptal etmek, geçersiz kılmak
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
باطل کردن
무효화하다 , 취소하다
تصویری از باطل کردن
تصویر باطل کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

الفنجیدن فرا آوردن توزیدن ویندیدن جمع کردن فراهم آوردن تحصیل کردن، نتیجه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باور کردن
تصویر باور کردن
سخن کسی را راست دانستن باطنا تصدیق قول کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهر کردن
تصویر باهر کردن
ظاهر کردن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبل کردن
تصویر بلبل کردن
عاشق کردن، آشفته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسمل کردن
تصویر بسمل کردن
ذبح کردن، سر بریدن، سر بریدن حیوانی حلال گوشت را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطل کردن
تصویر عاطل کردن
فرغیشاندن اکاراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخل کردن
تصویر داخل کردن
سپوختن خلانیدن نشاختن اندر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازل کردن
تصویر نازل کردن
فرو فرستادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساطع کردن
تصویر ساطع کردن
برافشاندن، افشاندن
فرهنگ واژه فارسی سره